نگماریوم

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

مدت زیادی است که دنبال کبریت میگردم.

نمیفهمم میلم به روشن کردن سیگار بیشتر است یا آتش زدن اینجا.

تازگی، از تخت میترسم. سریع بلند میشوم و موهایم را میبندم. موهایم از من میترسند. شب ها به خیابان میزنم و هر بار میپرسم: مگر خیابان چه دارد؟ جز جنازه بچه ها گربه ها در جوب و پیرمردی قوز کرده که با لگد به آنطرف پرتشان میکند. 

مگر خیابان چه دارد؟ جز صدای انگشت هایم روی کلیدهای سرد تلفن عمومی و صدای کوبیده شدن گوشی بر تن زمخت باجه، خیلی قبل از انکه تو فرصت کنی بگویی الو...

مگر خیابان چه دارد؟ جز ته سیگارها. یادت هست؟ ته سیگارهای زیر بوته رونده گل را میشمردی تا من برسم. مثل گوسفندهای قبل خواب. حالا دیگر نمیرسم. و تو هرشب راهت را میکشی، میروی سمت خانه. چای ات را دم و سیگارت را دود. تو میروی میخوابی. و من از کابوس دوباره ام میپرم. توی جوی زیر بوته گل رونده مرده بودیم. پیرمرد ما را با لگد تکان میداد. 

 من از تخت میترسم و از تکرار بوق باجه تلفن. از مبادای اینکه صدایم را نشناسی. و از موهایم میترسم، و از اینکه تو موهایم را به یاد نیاوری. مینشینم کف اتاق، موزر را بر میدارم. موهایم حق داشتند از من بترسند. بعد به تخت نگاه میکنم. و از تخت میترسم و میروم سمت اشپزخانه. کبریت میخواهم. 



۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۲۲:۴۹
نگمار یوم

میخواستم برایت شعر بگویم، توک زبانم بود: نظاره میکنم از دور و چه کوتاهند دست هایم... میخواستم برایت شعر بگویم، ولی سیل به خانه ام رسید. حالا رنگ ماهی ها شده ام، حباب های روی آب فریاد ابیات من اند. 

در زندگی بعدی ام، نهنگ خواهم شد. با چشمانی پر امید جانم را به ساحل تو میریزم. شاید هم در راه، تلف شوم. تقصیر من نیست، تقصیر من نیست. بوی تو را میدهم و عالم به بوی تو جاذبه دارد. صخره ها خودشان را به من کوبانده اند. و اگر لاشه نهنگم هم به تو نرسد دوباره برایت شعر میگویم: نظاره میکنم از دور و چه کوتاهند دست هام...

 و اگر دوباره زندگی بر من آوار شود_ که حتما هم میشود_ و سیمان روزمرگی دهان شعرم را گل بگیرد، آن وقت ساز خواهم شد. ساز که به تنهایی لال است و علیل.

و اگر همچو امروزی دست هایت، به بافتن موی معشوقه ای مشغول، صخره ای میشوم که خودش را به بوی نهنگ تو میکوبد و ساحلی خواهم شد که نهنگت را به بغل مرگ میگیرد و حباب های روی آب میشوم بعد تمنای غریق تو و سیل به خانه ام رسیده ام میشوم و بعد مرا میمیرم و جسدم را گل میرویم و منتظر می مانم تا دستان تو بغلم بگیرند و بگذارند لای آن لطیف بی انتها، لای موهای معشوقه ی امروزت. نظاره میکنم از دور و چه کوتاهند دست هام...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۹ ، ۱۱:۵۵
نگمار یوم

شب تولدم، رامین یادم انداخت که قبلا یه وبلاگ داشتم به اسم نگماریوم! 

چند وقت پیشا، تو شات های قدیمی، چند تا متن از نگماریومم خوندم و لذت بردم. 

سر صپی، داشتم فکر میکردم ولی یه وبلاگ نزنیم مختص نوشته های خفن مون؟ 

یه وبلاگ که دوست های خفن مون بهش رفت و آمد کنن؟ 

ما که همه مدل وبلاگی رو امتحان کردیم، اینم روش:))) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۹ ، ۰۸:۰۰
نگمار یوم